نقدی بر رمان « رمان پلیسی» همیشه / آخرش / من / گیر / می اُفتم
پیرامون ادبیات
نقد و بررسی و انتشار آثار ادبی

نقدی بر رمان « رمان پلیسی» همیشه / آخرش / من / گیر / می اُفتم .

نوشته ی « ایمره کرتس» /

نویسنده:الهه­رهرونیا نشر بازتاب نگار

 

در کلامی برای شروع و هم در پشت جلد رمان « رمان پلیسی» سخن از سالهای سیطره ی دیکتاتوری« کومونیستی» در مجارستان، و حضور وقایع این سالها، در رمانهای کرتس است. خشونت، کلمه ای آزارنده و سرشار از انگیزه برای دافعه، شاید هرجا و در هر معرفی نامه ای، که ربطی به سیاست، شکنجه، و حواشی آن داشته باشد، بسیاری از مخاطبین را در جریان رانش نا خودآگاه و عقب گرد قرار می دهد. اما به رغم وجود بی میلی اولیه، بعد از عبود از صفحات اولیه ی رمان، قدرت نویسنده، این دافعه را با جاذبه جایگزین می کند. این تجربه را اخیرا" در رمان « در انتظار بربر ها» که نقد آن در همین ستون ارایه شد، کوتزی در نهایت قدرت برای دنیای ادبیات تکرار کرده بود، و حالا میخواهم بگویم که کرتس نیز، گرچه نه به استادی و چیره دستی کوتزی، اما با گونه ای قابل توجه، و با روشی نو، بازتکرار کرده است. دریافت نوبل ادبی سال دو هزار و دو، شاید انگیزه ای دیگر برای ترجمه و چاپ این کتاب به زبان فارسی بوده باشد، اگرچه نوشتار کرتس نه به خاطر صحه گذاری اش بر تجربه ی شکننده ی فرد، در برابر خودکامگی وحشیانه ی تاریخ، بلکه از نماهای دیگری نیز قابل تامل است. رمان پلیسی، با تکنیکی بسیار ساده و حتی دم دستی، اما در عین حال منحصر به فرد، در قالب نوشته های یک زندانی، آغاز می شود. تکنیکی که حتی میتوان به خاطر تشابه، با رمانهای قبلی که بعضی به اجرای سینمایی نیز در آمده اند، کلیشه ای نامید. اما در ادامه با پیچشی کوچک، کمرنگ، و با میانبری که پشت علف های بلند پنهان است، برخلاف فیلمنامه، یا رمان های قبلی، کرتس این ترفند را، صرفا" برای استفاده از زبان خاطره نویسی، از زاویه ی اول شخص راوی اول، استفاده کرده است. و بدون امداد از فلاش بک ها، با تکنیک های معمول و آشنا، فقط با افزودن چاشنی وار یک توجیه که به نحوی استادانه در متن اجرا شده است،( همان ماجرای خرید دفتر خاطرات « انریکه سالیناس».ص31) به سادگی، دست به تغیر زمان، تغیر راوی و زاویه ی دید می زند. جالب اینجاست که زبان خاطره نویسی« مارتنس»( قهرمان اول داستان یا همان زندانی.)است که باعث می شود توضیحات و توجیهات حاضر در متن،خصوصا" در امتداد تغیر راوی ها، کمتر از آنچه عموما" توجیه آفرینی در یک متن ضربه زننده است، لوث کننده به نظر برسد. در واقع با توسل به ترفند دفتر خاطرات ، کرتس مارتنس را در جایگاه دانای کل قرار می دهد. اما دانای کلی که با دقت تمام در راستای طناب باریکی که بیان خاطرات خود و دفتر خاطرات یک قربانی است، حرکت می کند. متاسفانه من متن اصلی را ندیده ام، اما اگر متن ترجمه شده دچار سانسور نشده باشد، می توان گفت که ئتوصیف صحنه ای خشونت، بیشتر پس پرده ایست. گذشته از اینکه کلا" رمان « رمان پلیسی» در زمره ی رمان های توصیفی نیست، شاید این کار در راستای کاستن از دافعه ی متن برای مخاطب انجام گرفته باشد.
یکی از جرقه های قدرتمندی که متن رابه چیزی مثل آتش زیر خاکستر شبیه می کند، ترازوی « بوژوه » است.( ص21و22) مجسمه ای که شکنجه گر دیوانه ای مثل« رودریگز» در سطح، و خود کرتس در لایه ای زیرتر، به عنوان نمادی از نحوه ی اعمال شکنجه بر روی قربانیان، بارها سر تیزی را متوجه  ذهن خواننده می کند. و این در حالیست که« دیاز» روباه پیر و زیرک داستان( رییس شکنجه گرهای داستان)، آرام و آهسته جنتلمن مابانه، تنها از کنار آن و قربانیان واقعی می گذرد و نگاه می کند                                                                                      .
جمله ای که برای عنوان این مطلب در نظر گرفتم( همیشه من هستم که گیر می افتم.ص101)، دقیقا" به خاطر اهمیت بیان شدن این جمله از زبان شخص مارتنس بود. جمله ای که نه تنها در این رمان، و نه تنها در نظام دیکتاتوری کومونیستی، بلکه همیشه و در هر نقطه ای که قدرت با سلسله مراتب کلیشه ای و منفورش حضور دارد، جاریست. مارتنس میگوید:« می دانستم آخرش من گیر می افتم.» چه کسی گیر می افتد؟ این سوالی است که کرتس در صفحات انتهایی کتابش در قالب این پاسخ از مخاطبش می پرسد. حقیقتا" چه کسی یا کسانی سرانجام در جایگاه متهمین یا روبروی جوخه ی اعدام، به عنوان مسببین جرم و جنایت بازیگران رژیم های منحط می ایستند؟ تازه کارها؟ سرهای بی کلاه؟یا سرهای با کلاهی که کلاهی جایگزین و همیشه آماده برای تغیر نقش و موقعیت خود ندارند؟ یا کسانی مثل سالیناس و پسرش؟ حقیقتا" این سوالیست که بسیار جای پرسش دارد. بسیار. در هر زمان هر مکان و در هر نظامی که باشد                           .
« ماریا سالیناس باید به عزا می نشست.»(ص 28) ماریا مادر انریکه و همسر سالیناس، سرمایه دار معروف است. احتمالا" این جمله می توانسته در طرح اولیه ی کرتس، نقطه ی اوج رمان باشد. که البته بعد از اجرای نهایی نیز هنوز همان نقش را دارد. عزادار شدن ماریا سالیناس، زن زیبا و ثروتمندی که برای نجات شوهر و پسرش به هر دری از جمله، در خانه ی سناتورها، وزیرها و ها،های دیگر می زند،زیرا که نمیداند اینجا چه کسی حرف اول را می زند این نقطه ی اوج و پایان بندی رمان کرتس است.ماریا سالیناس نیز مثل شوهرش ساده لوح ست. او هم تا لحظه ی ایستادن در برابر جوخه ی اعدام، که نه؛ تا لحظه ی شلیک، همچنان در انتظار تلفن حامل توصیه ایست، که وعده ی دیدار دوباره ی خورشید را با خود دارد

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, توسط اکبر جعفری |